- راستی جستن (تَ نَ / نِ تَ)
کمال و درستی جستن. درستکاری طلبیدن:
نبد در دلش کژی و کاستی
نجستی بجز خوبی و راستی.
فردوسی.
و گر آشتی جوید و راستی
نبینی بدلش اندرون کاستی.
فردوسی.
، صداقت طلبیدن:
زنهار آذری ز کسان راستی مجوی
نتوان نمود راست درخت خمیده را.
آذر اسفراینی (از ارمغان آصفی).
، جستجوی حقیقت و راستی و عدالت و حق:
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی.
فردوسی.
که من با تو هرگز نکردم بدی
همی راستی جستم و بخردی.
فردوسی.
جز از راستی هر که جوید زدین
بر او باد نفرین بی آفرین.
فردوسی
نبد در دلش کژی و کاستی
نجستی بجز خوبی و راستی.
فردوسی.
و گر آشتی جوید و راستی
نبینی بدلش اندرون کاستی.
فردوسی.
، صداقت طلبیدن:
زنهار آذری ز کسان راستی مجوی
نتوان نمود راست درخت خمیده را.
آذر اسفراینی (از ارمغان آصفی).
، جستجوی حقیقت و راستی و عدالت و حق:
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی.
فردوسی.
که من با تو هرگز نکردم بدی
همی راستی جستم و بخردی.
فردوسی.
جز از راستی هر که جوید زدین
بر او باد نفرین بی آفرین.
فردوسی
